داردلان

سیاسی ، فرهنگی ، اجتماعی

داردلان

سیاسی ، فرهنگی ، اجتماعی

داردلان

گفتند که عاشقی و آرام نه ای
در خواب و خیال خم ابروی که ای
گفتند بگو بقصد غربت گفتم
سید علی حسینی خامنه ای

در راستای لبیک به فرامین زعیم عالیمقام جهان اسلام حضرت امام خامنه روحی فداه در مواجه با جنگ فرهنگی و با عنایت به ظهور و بروز این مهم با گسترش فراماسونیزم و شیطان گرایی بخش اعظمی از این وبلاگ به مباحث فراماسونری و شیطان پرستی و بخشی دیگر به مباحث سیاسی و اجتماعی خواهد پرداخت
امید که با عنایات خاصه قطب عالم امکان حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه و یاری شهدا در این راه ثابت قدم بمانیم

به دعای خیر و نظرات پیشنهادات شما دوستان نیاز مبرم دارم

به عشق یارم


یاعلی

دلنوشته

چهارشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۱:۴۷ ب.ظ

یاد یار و افطار بر سر سفره انتظار


مولای من در این سالهای حرام تنهایی و غربت، وقتی به ماه ماههای خدا می رسد و احرام رمضانیش را برمی بندد، کجای این کره خاکی، افطار می کند و در کدامین واحه از این دنیای افلاکی، به سحوری می نشیند.


 این روزها، وقتی به شامگاه پنجشنبه و شب جمعه می رسیم، وقتی بوی عطر آدینه فضای جان و جهانمان را سرشار می کند، وقتی عطر یار، در کوچه های دلدار شهر رمضان وزیدن می گیرد، وقتی چهره های روشن مومنان خدا، که با نور روزه پرفروغ شده، گرد غم هجران و فقدان مولای منتظر را بر خود احساس می کنند، بیش از هر وقت دیگری و پیش از هر حس دیگری، این درد تنهایی و غم جانکاه غربت است که محبان و منتظران خورشید غایب از نظر را دربرمی گیرد.

با خود می گویم؛ مولای من در این سالهای حرام تنهایی و غربت، وقتی به ماه ماههای خدا می رسد و احرام رمضانیش را برمی بندد، کجای این کره خاکی، افطار می کند و در کدامین واحه از این دنیای افلاکی، به سحوری می نشیند.

با خود می گویم این غم، تا کجای رمضان امسال هم با مرهم یادش، امتداد خواهد یافت و تا پهنای کدام زمانِ آخرین، به مدد انتظار خواهد آمد؟

آری؛ نامش را که می بری، دلت بیقرار و شیدا، بوی عطر سیب می گیرد و شهد نوشین غریب و قریبی که سالهاست با توست.

از کوچه باغ خاطره های سحرگاهی تا کنج خلوت و زمزمه های عاشقانه ای که مال توست؛ مال او.

نامش را که می بری، دلت بوی باران و بهشت و بهار می گیرد و تنت، پیراهن یوسف را می طلبد از عمق تاریخ مظلومیت و معصومیت شیعه.

نامش را که می بری یادت می افتد تمام پاییزهای بی کسی را در خزان دوران و در این جهان بی سامان، که تو را در بر گرفته است به سختی و فشردگی...


نامش را که می بری، دلت بوی باران و بهشت و بهار می گیرد و تنت، پیراهن یوسف را می طلبد از عمق تاریخ مظلومیت و معصومیت شیعه.


 با خود نجوا می کنم این حدیث زرد و سرخ انتظار را؛ در کوچه باغ یاد و خاطره اش که:

 

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم

ولی دل به پاییز نسپرده ایم

چو گلدان خالی لب پنجره

پر از خاطرات ترک خورده ایم

اگر داغ دل بود ما دیده ایم

و تاریخ سخت و سهمگین شیعه را از پس این قرنهای پرفتنه و رنجور، مرور می کنم که چه خونین اما چه زیبا و پرافتخار، مهر یار بر لب داشته و غم دلدار بر دل؛ که:

اگر خون دل بود ما خورده ایم

اگر دل دلیل است ما آورده ایم

اگر داغ شرط است ما برده ایم

اگر دشنه ی دشمنان گردنیم

اگرخنجر دوستان گرده ایم

گواهی بخواهید اینک گواه

همین زخم هایی که نشمرده ایم

دلی سربلند و سری سر به زیر

از این دست عمری به سر برده ایم

بین واژه های نورانی و ربانی مولایم می گردم، و از دل زیبایت واحه های امید و انتظار، شهد مصفای عشق دلدار را می نوشم و به افق خیره می شوم که امام مهدی (عج) فرمود:

نفع بردن از من در زمان غیبتم مانند نفع بردن از خورشید هنگام پنهان شدنش در پشت ابرهاست و همانا من ایمنی بخش اهل زمین هستم ، همچنانکه ستارگان ایمنی بخش اهل آسمانند .

و أما وجه الانتفاع بی فی غیبتی فکالانتفاع بالشمس إذا غیبها عن الأبصار السحاب وإنی لأمان لأهل الأرض کما أن النجوم أمان لأهل السماء .

و ما زیر باران نور خورشید پنهان زیر ابر آخرالزمان، با یاد و عشقش روزه می گیریم و با نام و مرامش افطار می کنیم.

و می دانیم که اگر منتظر اوییم؛ اگر شیعه اش نامیده شده ایم و اگر محبش خوانده می شویم، باید از دل و جان و روح و روان، به او و امزوه های ربانی و عرفانیش و آنچه از ما خواسته است، متمسک شویم و جامه عمل بپوشانیم تا توفیق حضور در محضر آن نور ناب و حقیقت تابناک را بیابیم.

و آه مولای من!

امروز که عزم رویش دارم کاش می‌شد بذر شوم و خود را در خاک پایت پنهان کنم، و تا با آبی‌ترین نقطة هستی بالا روم.

هر وقت که روشنایی دعا را در تیرگی دلم می‌کارم، بهاران آرام، آرام در برگ‌هایم می‌خزد و ساقه‌هایم عاشقانه تو را فریاد می‌زنند.

و غروب هر جمله که عطر تو در کوچه پس کوچه‌های غبارآلودم می‌پیچد، کوچه‌های خاک گرفته دلم از بوی خوشت عطرآگین می‌شود.

آقای من!

به زلال اشک‌هایم قسم در کوچه‌های غمین و غریب روزگار، تنها در هوای آیندة روشن انتظار نفس می‌کشم ...

و ظهورت را به انتظار نشسته‌ام...

و ماه، این انتظار آسمانی را به نور خویش می آراید و بر حجم امیدمان می افزاید.

قدرش را بدانیم و سهممان را از وسعت بهشتی اش بگیریم.

 

پ ن :

شعر قیصر امین پور،غزاله جعفری

 بحارالأنوار ، ج ۵۳ ، ص ۱۸۱

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی